محمد رضا خردمندان با تاثیر مشهود که دانسته یا ندانسته از بچه های آسمان گرفته است، فیلمی ساخته با همان مضمون از قهرمانیهای پسرک نوجوانی که به دنبال رفع مشکلات مالی خانواده و فراهم کردن داروی مادر سرطانی خود است و در این مسیر هم سختی هایی را تحمل می کند.

اگر مجیدی مجیدی، بچه های آسمان را می سازد، میداند فقر چیست و چه نسبتی با عزت دارد. پس برادر و خواهری خلق می کند که قابل باور هستند که می توان با آنها ارتباط برقرار است. مجیدی میداند دوربین را کجا قرار دهد و چه وقت از تصویر slow motion استفاده کند و در کجا نفس نفس زدن های علی را به گوش بیننده برساند. شخصیت پردازیهای درست و منطقی به کنار؛ اما رعایت فاکتورهای درست تکنیکی است که «بچه های آسمان» را نسبت به باقی فیلمهای مشابه، تبدیل به اثری ماندگار می کند. همه فداکاریهای پاک کودکانه در ذات مشترکند اما جاودانه شدنشان در سینما مشروط به رعایت تکنیکهای درست است.
محمد رضا خردمندان با تاثیر مشهود که دانسته یا ندانسته از بچه های آسمان گرفته است، فیلمی ساخته با همان مضمون از قهرمانیهای پسرک نوجوانی که به دنبال رفع مشکلات مالی خانواده و فراهم کردن داروی مادر سرطانی خود است و در این مسیر هم سختی هایی را تحمل می کند؛ اما بین قهرمان این فیلم و علیِ بچه های آسمان، تفاوتهای اساسی وجود دارد. علی، به همان زلالی است که باورش کنیم، با اشکهای قهرمانی اش در مسابقه دو در درون بشکنیم و همراه ماهیان قرمز حوض بر پاهای خستهاش بوسه بزنیم اما در مقابل، تمام خستگیها و عرق ریختن های «مرتضی» علیرغم تلاش هایش راه نفوذ به درون احساساتمان پیدا نمی کند. در این میان علی و مرتضی مقصر نیستند بلکه مشکل در تفاوت هنر مجیدی و خردمندان است. کارگردان است که باید درام خود را کامل کند که نمی کند. او باید به ما بفهماند که سرطان مادر حقیقی است و پسر واقعا نگران اوست؛ اما چنین چیزی از عهده کارگردان بیست و یک روز خارج است.
قصه در حاشیه شهری و در نزدیکی تهران رخ میدهد. خانه ها بافت قدیمی دارد و حتی خانه ثروتمندان محله هم تفاوت چندانی با فقرا ندارد. در میان حجم انبوه بدبختی و تحقیر و فقر و بیماری، خردمندان توانسته از چاله سیاه نمایی که متاسفانه امروزه بسیاری از فیلم سازان به آن مبتلا هستند فرار کند؛ اما به چاهی عمیق تر به نام فقر فرم و تکنیک افتاده است. بیست و یک روز بعد واقعا تهی از تعلیق است. تک مضرابهای کم صدایی در فیلم به گوش میرسد؛ اما کاملا ابتر است. باید قبول کنیم که همه توان کارگردان همین بوده؟ یا عجله زیاد کار او را خراب کرده است؛ اما هرچه که هست، بیست و یک روز بعد جزء حس پاک کودکی و فداکاریهایشان، چیز دندان گیری به ما نمی رساند. این ذات پاک داستان است که فیلم را جلو می برد نه هنر ناقص کارگردان. خردمند حتی نتوانسته به اندازه ابد و یک روز از قهرمان فیلمش بازی بگیرد. بازی ساره بیات و حمیدرضا آذرنگ تفاوت چندانی با بازی نابازیگران ندارد، موسیقی و قاب بندی و تدوین هم چیزی بیشتر از یک فیلم ناقص برایمان نمی گوید.
خردمندان خانواده بی پدرِ حاشیه نشینی را روایت می کند که مادر سرطانی و پسری عاشق فیلم سازی دارد. پسرک آروزی ساختن فیلمی در رابطه با نگه داشتن قطار در سر می پروراند و برای ساخت آن به هر دری میزند؛ اما در این مقام باید کارگردان را مورد سوال قرار داد که چه می خواهی بگویی و هدفت چیست؟ چه قطاری است که باید متوقف شود؟ قطار بدبختی؟ منشا این بدبختی چیست ؟ مبدا و مقصد قطار کجاست؟ ترمز استعاره از چیست؟ علت توقف قطار چیست؟ هم مدرسه ها چه نقشی دارند؟ بازی های شرطی در کلوپ نشانه چیست؟ امکان نداشت کاممان را با پرداخت فاجعه بار محبت دختر همسایه تلخ نکنید؟ در حقیقت آن دو پلان به چه کار شما می آمد؟ اصلا چه داشتند و چه نداشتند؟ لطفا اگر سرتان خلوت شد هم در مورد تحول ناگهانی و به اندازه پک سیگار امیرحسین صدیق هم توضیح بفرمایید.
ایده فیلم سازی پسرک که باید فیلم حول آن بچرخد، به نقطه خوبی میرسد؛ اما به جان نمی نشیند. چرا؟ خواهم گفت. پسرک برای ساخت فیلم خود، همه کار می کند و به هر کسی رو می اندازد. حتی دفتر بزرگ فیلمسازی و آقای خردمندان. هیچ کس به او توجه نمی کند مگر آقای خردمندان. هیچ کس او را جدی نمیگیرد مگر آقای خردمندان و در آخر هیچ کس حاضر نیست بابت ایده اش پول بدهد مگر آقای خردمندان. چقدر لوس و نچسب و ابتدایی. بدون هیچ مسئله و کنشی. بدون اکت و فکتی. هر چقدر از خامی تیکه پراکنی های دو سکانس دفتر فیلمسازی بگوییم کم گفته ایم. آقای کارگردان، چرا مخاطب باید مسائل شخصی دزدیده شدن ایده در سینما را در این فیلم بشنود؟ چه تناسبی میان این سکانس و دیگر اجزاء فیلم با هم دارد؟ لطفا برای فیلم سازی شعور ما را هم در نظر بگیرید!
بیست و یک روز بعد می توانست فیلم ماندگاری باشد. هرچند که کپی برداری های روشنی از فیلمهای مشابه دارد؛ اما ظرفیتهای داستان پردازی موضوعاتی از این دست آنقدر بالاست که کارگردانان به تکرار دچار نشوند. بعد از تماشای فیلمهایی مثل بیست و یک روز بعد، فصل نرگس و دریاچه ماهی (جدا از تفاوت سطح که بیست و یک روز بعد را چندین پله جلوتر از فیلمهای مذکور قرار میدهد.) به این موضوع مهم می رسیم که یک نیت خوب لزوماً به یک فیلم خوب تبدیل نمی شود. درک عمیق همین نکته برای دنیا و آخرتمان کافیست!
نقل مطالب پایگاه سینما انقلاب، بدون ذکر منبع غیرمجاز است.